ما آدما توانایی های زیادی داریم و هیچ شک وشبه ایی در این نیست
اما ازونجایی که فقط اونهایش به چشممون میاد که بتونیم باهاش ی جورایی مانور بدیم از وجود مهم ترین توانایی هامون غافل میشیم
میخوام از توانایی مون در همدرد بودن و همدل بودن حرف بزنم که باورتون نشه این دو تا ویژگی ساده میتونیم ناجی حال و روز دور و بری هامون باشیم
منظور من از همدلی این نیست که دستامون رو تصنعی بذاریم رو شونه های رفیقمون و براش کلی واژه های روانشناسانه ردیف کنیم
کافیه اگر کسی دور و برمون شرایط خاصی داره و ما نسبت بهش برتری داریم ، یک جوری مزایا،زیبایی ها و قشنگی های دنیای مطلوبمون رو که دوستمون ازش بی بهره ست، بذاریم رو سایلنت...
اینها من فکر میکنم نشونه بلاغت یک روح بزرگه ...سکوت کردن،به رخ نکشیدن و به نمایش نگذاشتن دارایی هایی که بقیه در انتظار رسیدنش هستن دنیای خودمون رو هم زیباتر میکنه
پ ن:یکم نگران این سبک نگارشی تقریبا محاوره ای هستم...اما خب به راحتی حرف دلم و ادا میکنه ...چی ازین بهتر(:
چند روزی رو توی ویرگول مینوشتم ...از لحاظ حس کاربری فوف العاده ست اما ی جو رقابتی داره که من حوصله شو ندارم
برا همینم سوئیچ کردم اینحا دوباره
خوشحالم از خودم بابت خیلی چیزها ، یکیش این که دیگه توی روابطم تامل میکنم و میتونم هیجانات مثبت و منفی م رو کنترل کنم ...این خیلی اتفاق خوبیه ...قبلا ها از این موضوع زیاد ضربه میخوردم اما این روزا خوش بختم که به این درجه از خویشتن داری رسیدم گرچه که اجازه نمیدم این موضوع روی شوری که دارم و البته ذاتی هست تاثیر بذاره
پ ن: همچنان همان مهتابم، مهربون اما کمی متفاوت ترم
به انرژی کلمه ها اعتقاد دارم، یعنی عقیده م اینه که نویسنده حال خودش رو سوار واژه ها میکنه و اصلا چطوره یکم متعصبانه تر برخورد کنیم ، حال و روحیه نویسنده تقدم داره برمحتوا یعنی قبل این که ببینه حرفی برای گفتن داره باید ببینه حالش چطوره ، بعد تصمیم بگیره که بنویسه یا نه
امروزم که این صفحه رو برای دومین بار باز کردم دیدم نعه در یک وضعیت خنثی رو به خوب هستم پس تصمیم گرفتم بنویسم
چند روز پیش درحال سرو کله زدن با یک کار جدید بودم که چون هیچی ازش نمی دونستم ازم خیلی انرژِی میرگفت واقعا خیلی ، مجبور بودم همزمان که دارم یادمیگیرم آزمون و خطا کنم و تست کنم تا این که جمعه از ساعت نه و نیم ده یک کله(: تا ساعت پنج نشستم و این قورباغه تلخو خوردمش
وقتی کار تموم شد انگار ی بار چند صد کیلیویی از رو دوشم برداشته شد
این از شنبه هم دارم آپدیتشون میکنم
به خودم گفتم میبینی همیشه اولش سخته
مثه روزای اول یادگرفتن دوچرخه سواری
روزای اول یادگرفن حروف الفبا
روزای اول زندگی جدید و خلاصه اگه اولش سخته قرار نیست ادامه هاشم دشوار باشه
این همون چیزیه که آدم و دلگرم میکنه
پ ن : دلگرمم...دلگرم باشین
بعضی وقتا دلت طرفدار نمیخواد
دلت آدم یا آدمایی رو میخواد که همین که میبینن سرت رو گذاشتی رو زانوهات و داری به مسیرت نگاه میکنی بگن
دووم بیار رفیق...
اخر این داستان خوشه...
ی دلگرم کننده، حامی ، بااصالت
بعضی وقتا دلت هوای همچین کسایی رو میکنه
اما وقتی که سرنوشت ادمهای بزرگ و میخونی که نود و نه و نه درصدشون تو پیمایش مسیرشخصیشون تک و تنها بودن دلت گرم میشه
که اگه اونا تونستن
تو هم میتونی
که رسمش همینه
که اگه آسون بود
همه الان از خط رد شده بودن
پ ن : همچنان امیدوار