امروز داشتم توی مکالمه غیر رسمی به مادرجان میگفتم، میدونی این که آدم تو چهل سالگی ریخت و قیافش و زندگیش ی طوری باشه که از کیلومترها داد بزنه این آدم امکان برداشت هیچی رو نداره و صرفا ی مصرف کننده منفعله ، جای گریه داره
پس دلتون به حال من نسوزه که تو 27 سالگی دارم ی مسیر بکر تازه رو شروع میکنم،نگران نباشین اگه الان نمیتونم مارک بپوشم ، به درک ...که الان کیفیت مهارتهام خیلی برام اهمیت بیشتری داره تا کیفیت لباسهام،باهام موافق بود ، اما نگران ...
احمقانه ست برام این روزا نگران چیزایی باشم که موقتا میتونه تضمین کنه حال خوبمو،هر چی میخواد باشه،لباس،رابطه،مهمونی ، دورهمی هرچییی
من این روزا بلند مدت برنامه ریزی کردن و دارم تمرین میکنم،میکوبم رو بلاک اگه ببینم این روزها چیزی برنامه های پنج سال دیگه مو تامین نمیکنه
پ ن : ی کم راستش کیف میکنم با این لحن محاوره ای ، برای این که از لحن ادبی فاصله نگیرم هر شب تک بیت از حافظ جان میخونم و مینویسم رو وایت بردم خیلی شیرینه لاکردار(: